پوریا دردونه ی مامان و باباپوریا دردونه ی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

پوریا دردونه ی مامان و بابا

فردا میای

سلام امروز جمعه 1392/06/01 است.مامان الهه امشب قراره زایشگاه بستری بشه آخه دکترش گفته فردا صبح تو میای. مامان و بابات خیلی خیلی نگران هستند و استرس دارند ، آخه 9ماهه که برای این روزها لحظه شماری کردند. مدام یا به فکرت بودند یا اسم برات انتخاب کردند یا برای اومدنتو آینده تو و بزرگ شدنت نقشه کشیدند. خیلی ها منتظر اومدنت هستند . مامان ، بابا ، 2تا مامانیا ، بابایی ، خاله مرضیه ، عمه نیره ، عمه مریم ، عمو محسن ، عمو حمید (شوهر خاله مرضیه) و خلاصه خیلیای دیگه. امیدوارم که وقت اومدنت مامان الهه رو خیلی اذیت نکنی و از همون اولش شیطونیات شروع نشه. هوای مامان باباتو داشته باش چون که خیلی خیلی دوست دارند . این خبر از طرف عمه مریم برای اولی...
14 شهريور 1392

10 روزت شده عزیزم

یکشنبه 92/06/03 مامان الهه از بیمارستان مرخص شد و تو اومدی خونه . البته چون مامان حال خوشی نداشت تو و مامان رو بابا برد خونه مامانی و باباعلی. تو این چند روز حسابی خوابیدی و خستگی راه رو از تنت بردی.البته کارای زیادی هم کردی مثلا رفتی تست شنوایی سنجی و آزمایش تست تیروئید. وای ... میدونی از کجات خونگیری کردن ؟ از کف پات. بمیرم. بعد یه روز باباسعید و مامانی تورو بردنت خونه یه آقای روحانی که تو گوشت اذان بگه.میگن تو این فاصله که رفتی خونه آقا و برگشتی خونه همش خوابه خواب بودی. راستی تو این چند روز یک دفعه هم به مطب دکترت رفتی و دکتر تورو معاینه کرد و خداروشکر زردی هم نداشتی.تا الانش که بچه ی بی آزاری بودی و سعی کردی که کم مامان و بابا رو ...
11 شهريور 1392
1